16 December 2010

آیا عمه خانم برای من نقاب است؟ انگار خیلی راحت نیستم. دارم فکر می کنم که چه چیز هایی را ریر این نقاب پنهان کرده ام. دلیل اصلی اینکه تصمیم گرفتم با اسم مستعار وبلاگ بنویسم تفاوت فاحش درون و برون من در خانواده و اکثر آدم های اطرافم بود. 
نمی دانم چند نفر مثل من هستند. من با آدم های دیگر برای طرز تفکرم نمی جنگم. بیشتر وقت ها می گذارم دیگران فکر کنند که من همان عقیده ی آنها را دارم یا آنطور که آنها می خواهند فکر می کنم. این موضوع از آنجا سر چشمه می گیرد که من دوست دارم آدم ها مرا همین طور که هستم بپذیرند و دوست داشته باشند، دلم نمی خواهد با کسی بحث کنم یا دیگری را متقاعد کنم که مثل من فکر کند.و از اینکه کسی با من این رفتار را داشته باشد هم متنفرم. 
خلاصه این طوری شد که احساس کردم در خودم زندانی شده ام و دنبال راهی برای بروز دادن درونم می گشتم. مدت هاست که وبلاگ می خوانم. همیشه هم خواننده ی خاموش بوده ام. فکر نمی کنم تعداد کامنت هایی که تا حالا در وبلاگ ها گذاشته ام به انگشتان دست برسد. نهایت فعالیتم به لایک و شیر در گودر ختم می شود. همیشه هم دوست داشتم که این کار را تجربه کنم اما جرات کافی نداشتم. تا اینکه بالاخره دل رو زدم به دریا و اولین وبلاگم رو راه انداختم که با شکست مفتضحانه ای رو به رو شد از لحاظ ننوشتن!  و دوباره از اول شروع کردم. حالا اینجا هم زیاد نمی نویسم. به ذهنم رسیده که خودم را مجبور کنم به اینکه مثلا یک هفته هر روز بنویسم. حتی اگر یک خط باشد. یک مسئله ی دیگر هم این است که کمی وسواس دارم برای بدون غلط و مرتب و درست و حسابی و پاراگراف بندی و اینها پست هوا کنم. الان به خودم گفتم تو پست هوا کن تا برسی به تر و تمیز بودنش.
این است که حالا این مطلب به صورت بداهه نوشته شده و بدون بازنگری هوا خواهد شد.تا در آینده ببینیم چی میشه 

No comments:

Post a Comment